سلام دوستان عزیز
پیرو مطلب قبلی که امیدوارم آن را مطالعه کرده باشید این پست رو قرار دادم که ادامه ای کوچک بر آنچه که گفته شد میباشد :
تنها یک اصل پایه ای وجود دارد که فرد اگر بخواهد در جامعه آزاد و متمدن زندگی کند باید آن را بپذیرد و آن اصل عدم زور فیزیکی و واگذار کردن حق استفاده از از زور برای دفاع از خود به دولت است. در یک جامعه آزاد مردم مجبور به مبادله با همدیگر نیستند تمام کارها با رضایت طرفین انجام میشود . در هر جامعه نیمه متمدنی این موضوع رعایت میشود و درچنین جوامعی جنایتکاران در اقلیت حضور دارند در این زمان موضوعی بوجود می آید حفاظت از قانون و اجرای آن توسط دادگاه های مربوطه هستکه مهمترین نیازیک جامعه آرام را تشکیل میدهد ، بدون حفاظت هیچ جامعه متمدنی بوجود نمی آید و تشکیل نمی شود و به طبع پیشرفتی هم وجود نخواهد داشت...انسانها با توجه به قدرت الهی که در اختیار دارند وبرخلاف حیوانات باید به آینده فکر کنن و برنامه های طولانی مدت را برای خود در نظر بگیرنر ، حال دولت که مسولیت چندین میلیون انسان را بر عهده دارد باید بسیار متفاوت تر عمل کند.
حال به اصل قضاوتی که باید دولت داشته باشید توجه کنید : حتما میدانید که اصلی وجود دارد که میگوید هیچگاه نباید حق یک نفر را از او بگیریم اونم بدون رضایت صاحبش . نتیجه فرعی اصل مذکور اینست که حق یک نفر نباید تحت تاثیر یک تصمیم یک جانبه ، دلبخواهی و غیر عاقلانه قرار بگیرد. بنابراین و طبق مطالبی که گفته شد یک دولت شایسته به اینصورت تعریف میشود : "ممکن ساختن زندگی اجتماعی برای انسانها از طریق محافظت از منافع و مقابله با شرارتهایی که انسانها می توانند بر یکدیگر اعمال کنند."
دولت شایسته به سه دسته تقسیم میشود که هر سه به اعمال زور فیزیکی و حفاظت ازحقوق انسانها مربوط می گردد: 1-پلیس ، برای حفاظت مردم در مقابل مجرمان تشکیل میشود 2-ارتش برای حفاظت از مردم در مقابل نیروهای خارجی 3-دادگاه های مستقل برای حل مشکلات بین مردم. مشتقات و موارد فرعی بسیاری در این دسته بندی وجود دارد و وقتی به عرصه قانون گذاری برسیم همه چیز به شدت پیچیده می شود. فلسفه قانون علمی است که به این قانون می پردازد. خطا و عدم توافق در زمینه اعمال قانون طبیعی است اما این اصل که هدف قانون و هدف از ایجاد دولت حفاظت از حقوق فردی است باید حتما در نظر گرفته شود اصلی که امروزه فراموش شده است ، نادیده گرفته شده و حتی دور زده می شود...نتیجه غفلت از این اصل شرایط فعلی جهان است ، عقب گرد انسانها به عصر ابتدایی ، بی قانونی و به طبع وحشی گری و زور .
برخی که با این شرایط موافق نیستند طبیعت دولت را مشکل دار می بینند و تنها سیستم آنارشی را برای یک جامعه اجتماعی ایده آل می بینند. آنارشی، به عنوان یک مفهوم سیاسی ، یک انتزاع شناور و ساده انگارانه است...با توجه به تمامی مطالبی که در بالا گفته شد اگر جامعه ای از یک دولت ازمان یافته برخوردار نباشد اولین ظالمی که از راه برسد بر آن مسلط خواهد شد و کشور را به هرج و مرج خواهدکشاند و نزاع بین دسته های مختلف بوجود خواهد آمد . مساله ای که اکنون در برخی از تئوری ها مطرح می شود و جوانانی که خواستار آزادی را سر مست کرده عبارت بی معنا و عجیب "دولتهای رقیب" است . طرفداران این طرز فکر به این عقیده هستند که با توجه به فواید دولت برای کسب وکارها ، رقابت در دولت ها هم نیز بوجود آید و شهروندان و مردم عادی خود دولت مورد نظر را انتخاب کنند...به یاد داشته باشید که محدود کردن انسانها به طور موثر تنها خدمتی است که می توانند از جانب دولت ایجاد شود .
به عنوان مثال حالت زیر را در نظر بگیرید : "فرض کنید آقای x طرفدار دولت A است و همسایه اش آقای y طرفدار دولت B ...در این بین یک دزدی شکل میگیره و آقای x فکر میکند که همسایه اش مرتکب این عمل شده حال وی یک گروه را برای دستگیری آقای y میفرستد و در راه با ماموران طرف مقابل که ادعای انها را درست نمیدانن و دولت A را هم قبول ندارند درگیر میشوند حال تصور کنید که چه میشود!!!!!!چه بلبشویی به پا می شود...
تکامل مفهوم دولت ، تاریخی طولانی و پرپیچ و خم دارد . به نظر می رسد که برخی از جنبه های عملکرد دولت شایسته در هر جامعه سازمان یافته ای مشاهده می شود. این جنبه ها خود را در پدیده هایی چون به رسمیت شناختن برخی از تفاوتهای ضمنی بین دولت و یک دسته جنایتکار نشان می دهد. احترام واختیار اخلاقی که به دولت به عنوان نگهبان "قانون و نظم" تعلق میگیرد حاکی از قبول همین تمایزهاست. حتی شرورترین دولتها نیز تلاش میکنند برخی از واهر نظم را رعایت کنند و اگر هم شده با توسل به سنت نشان دهند که عدل را رعایت میکنند و همچنین تلاش میکنند که قدرت خود را به هر نحوی که شده توجیه کنند...مثلا همانطور که سلاطین ستمگر فرانسه مجبور بودند بر حق الهی "شاهان" ناکید کنند و یا حتی اعمالی که در شوروی برای توجیه حکمرانی انجام میشد همه مصادیقی از این موضوع است.
یک جامعه آزاد مانند هر چیز دیگر نمی تواند تصادفی و یا به صرف آرزو و یا نیت خوب تشکیل بشود...بلکه باید بر پایه یک سری قوانین عینی بوجود بیاید...در این بین میتوان به سیستم کنترل و توازن اشاره کرد و آن را دستاوردی در این راه به شمار آورد ولی امروزه این دستاورد از بین رفته و تلاش هایی رای از بین بردنش انجام شده و از این امر نیز غافل میشوند که قانون اساسی دولتها را باید محدود کنند نه مردم را. به عبارت دیگر قانون اساسی رفتار افراد را تعیین نمیکند بلکه بعکس رفتار دولت را باید زیر نظر بگیرد یا حتی می توان ساده تر گفت : قانون اساسی نه برای حفاظت از قدرت دولت ساخته نشده بلکه برای حمایت از شهروندان در مفابل دولت نوشته شده است...
حال خوتان قضاوت کنید که دولتی که باید به چنین شرایطی پای بند باشد اصلا وجود دارد؟! اکنون دولتها در جهان امروزی به جای اینکه با استفاده از قوانین عینی روابط انسانی را گسترش دهند عدم اطمینان و ترس را بوجود آورده اند...دولتها به جای حفاظت از انسان در مقابل امیال دیگران براساس میل نامحدود خود عمل میکنند در واقع ما داریم به سمتی حرکت میکنیم که دولتها در آن آزادند که هر کاری که وست داشتند بکنند و شهروندان باید طوری عمل کنند که به انها اجازه داده شده است که این مرحله را می توان به عنوان تاریک ترین دوران تاریخ انسان تعبیر کرد .
بازم یاد آور میشوم که این مطلب از "آین رند" هست و منبع آن هم روزنامه های داخلی کشور...
خاکستر
۲ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر