سلام دوستان عزیز
چندی پیش در روزنامه متنی ترجمه شده از "آین رند" میخواندم که خیلی قابل توجه بود در متن زیر بخشی از آن مطلب را با کمی تخلص بیان خواهم کرد...به شما دوستان توصیه میکنم که حتما بخوانیدش واقعا مطلب جالبی است البته اگه موشکافانه به آن بنگرید...اضافه میکنم که این مطلب در سال 1963نگاشته شده است...
در ابتدای متن صحبت از دولت بعنوان یک نهاد شده است و دولت را این چنین بیان میکند: "دولت نهادی است که در یک حوزه جغرافیایی خاص از قدرتی انحصاری برای اجرای قوانین معین در زمینه رفتار اجتماعی برخوردار است." اما آیا انسان به چنین نهادی نیازمند است؟ جواب این سوال 100% آری است ولی چرای آن جای بحث دارد...
وی در ادامه کتاب در مورد دانش و مبادله ارزشها صحبت میکند ومیگوید این دو از زندگی اجتماعی به بار می آید. انسان تنها گونه ای است که دانشخود را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند و درواقع هر فرد از دانشی که دیگران بدست آورده اند میتواند منفعت بسیاری بدست آورد و با توجه به همین منفعت هاست که می توان گفت در یک جامعه چه کسانی میتوانند برای هم ارزشمند باشند ، "انسانهای عقلایی ، مولد و مستقل در جامعه ای عقلایی و مولد و آزاد زندگی میکند."
جامعه ای که حاصل تلاش یک فرد را از او می رباید و یا او را به بردگی میگیرد یا تلاش میکند آزادی اندیشه را محدود کند یا مجبورش کند خلاف قضاوت معقول خود عمل کند ، جامعه ای که بین قوانین خود و ملزومات طبیعت انسان تعارض ایجاد میکند صراحتا بگویم اصلا جامعه نیست بلکه انبوهی ازانسانها هستندکه......
چنین جامعه ای ارزشهایی که میتواند از همزیستی انسانها ناشی شود را نابود میکند . تنها با استفاده از زور فیزیکی است که میتوان حقوق انسانها را پایمال کرد ، تنها با استفاده از زور فیزیکی است که انسان می توند انسان دیگر را از زندگی محروم کند یا او را به بردگی بگیرد و یا از او دزدی کند و نگذارد اهدافش را پیگیری کند یا او را مجبور کند که خلاف قضاوت عقلایی خود عمل کند .
پیش شرط یک جامعه متمدن این است که استفاده از زور فیزیکی در روابط اجتماعی ممنوع شود . به عبارت دیگر در چنین جامعه ای اگر افراد بخواهند با یکدیگر مبادله ای انجام دهند باید با استفاده از بحث کردن ، متقاعد کرد و جلب موافقت بدون اجبار راضی به این کار شود .
نکته مهمی که وجود دارد آنست که استفاده از زور فیزیکی حتی برای تلافی نباید بر عهده و نظر یک شهروند عادی قرار بگیرد فرض کنید که فردی تحت تهدید مداوم زوری همسایه خودش قرار دارد در چنین زمانی همزیستی آرام به هیچ وجه مقدور نخواهد بود حال اینکه قصد همسایه وی خوب است یا بد؟ آیا قضاوت آنها عقلایی است یا نه؟ و یا اینکه اقدام آنها بر عدالت مبتنی است یا نادانی یا تعصب یا کینه فرقی در اصل ماجرا ندارد .استفاده از وزر علیه یک نفر را نباید به تصمیم دلبخواهی فرد دیگر واگذار کرد.
استفاده تلافی جویانه از زور مستلزم قوانین عینی است...این قوانین باید مدارک لازم برای اثبات اینکه جرمی اتفاق افتاده و چه کسی جرم را مرتکب شده تصریح شود همچنین این قوانین مجازاتها و روند اجرای آنها را هم تعریفمی کند . کسانی که مسولیت پیگیری این جرایم را بر عهده دارند بدون این قوانین تبدیل به آدمکش خواهند شد. اگر قرار است زور فیزیکی از روابط اجتماعی حذف شود انسانها به نهادی نیاز پیدا میکنند که وظیفه حراست را برعهده بگیرند.
آنچه گفته شد وظیفه یک دولت است و آن دولت به حق دولتی شایسته خواهد بود...درواقع این مباحث وظیفه اصلی و تنها توجیه اخلاقی برای ایجاد دولت بوده و نشان دهنده این است که چرا انسانها به دولت نیاز دارند. دولت ابزاری است که میتواند استفاده تلافی جویانه از زور را کنترل کند...تفاوت اساسی بین کنش دولتی و کنش خصوصی در این است که دولت در استفاده قانونی از زور فیزیکی انحصار دارد. دولت باید چنین انحصاری را داشته باشد چون مسولیت محدود کردن زور بر عهده اوست به همین دلیل هم هست که باید کنش دولت به خوبی تعریف شده باشد و نباید هیچ سلیقه و امیال شخصی در آن مشخص باشد.
خلاصه اینکه اگر جامعه ای بخواهد آزاد باشد ، راهی ندارد جز اینکه بتواند دولت را تحت کنترل بگیرد. تحت یک سیستم اجتماعی مناسب فرد از لحاظ قانونی آزاد است تا بر حق دیگران تجاوز نکند در حالیکه یک مقام دولتی در هر عمل رسمی خود توسط قانون محدود شده است. طبیعت قوانین مناسب برای یک جامعه آزاد و منبع قدرت دولت حاکم بر آن هر دو با توجه به طبیعت دولت و هدف از ایجاد یک دولت شایسته تعیین می شود...اصل بنیادی این دو در بیانیه استقلال آمده : "برای تامین حقوق دولتها بوجود می آید ، دولت هایی که قدرت مشروع خود را از کسانیکه بر آنها حکومت میکنند میگرند...
این مطلب ادامه دارد ...
خاکستر
۲ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر